شب
در خیابانهای شب
جایی برای پرسه زدن من
باقی نمانده است
چشمانت
همه مساحت شب راگرفته اند!
خورشید
خروس و شعر
دچار خود بزرگ بینی اند
چون خیال می کنند
آفتاب صبح
از گلویشان طلوع می کند!
موسیقی
بارانهای اروپا
سوناتهای بتهون را می نوازند
و بارانهای سرزمینم
زخمهای "سید درویش"* را
و من بی تردید
هوادار این مرد اسکندرانی هستم
که ماه اندوه
و گلدسته های حسین (ع)در حنجره اش می درخشند!